باید از خیابانها ، کوچه ها ، حتی پشت پنجره کنار رفت و در گوشه ای به چند سال اندیشید ، به روزهایی که رفت ، به رنگهایی و انرژی هایی که برای بقا گذشته شد .
نه انگار این سرنوشت است که باید تن سپرد بهش و بافته ، جدا بافته شد این سرزمین شوم . از مردم شوم . از انسانهای شوم که سلاخی ات میکنند و مانند گوسفند تیکه تیکه ات را برای دیگشان میخواهند و هر بار که تیکه ای از تو را جدا میکنند برایت اوازی میخوانن که بفهمی احساس است .
زندگی صفر درجه
کاوه ایریک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر