۰۷ تیر، ۱۳۹۲

دو لبخند
دو دوست
یک بوسه
نگاه های مصم برای زندگی کردن
نگاه هایی که تمام پوتین های جهان را اب میکند
یخ های شمالی ترین نقطه جهان اب میشود
دریا ها این روزها ارامند
کشتی و لنج به دریا بینداز
یکی لبخند میدهد
ان یکی دستانش را حلقه میکند
گیسو گسیو خرمن گندم بغل میکند
دانه هایش چقدر خوشحال
مست
با ارام ترین نسیم های شب میرقصند
می اگر باشد یا نباشد
چه فرقی میکند
دو تا لبخند
دو تا دست
یک بوسه
نگاه مصمم برای زندگی کردن است
حالا تمام لشکر پیاده ات را عقب بران
ما میخواهیم زندگی کنیم

تقدیم به دکتر زمان رجبی و پریا ابراهیمی

کاوه ایریک


سکوت میکنم تا دختر کابل
عاشق معشوقه  امیدوار باشد
عاشق یک سکس گروهی
عاشق یک مرد بیمار باشد
زن سر بخورد روی تخت
سه تا زن پشت دیوار باشد
یکی کودکش را حمام ببرد
یکی پشت در فال گوش
یکی نگران شکم باردار باشد
مرد مالیخولیایی روشن فکر
فکرش جمع یک چادر گلدار باشد


زندگی صفر درجه
کاوه ایریک

۲۵ خرداد، ۱۳۹۲

 صبح
ایستگاه اتوبوس
نان سنگک و لبخند دختران کابل
کنار صندلی می ایستی
لبخند میزنی به گلهای روسری اش
از پشت صندلی ، کتاره های سبز
تو صورتی بازیت را از صبح اغاز کردی
از بستن سینه بندت
دامن کوتاه برزیلیت را
رانهایی که مرا به سلاخ خانه میبرد
قاتل قتل های ناموسی .
این صحرا نشسته اینجا میگه دوره خفقان بود نه ؟ 
من چه میدونم بود یا نبود فقط یادمه که نزدیک بود تیر بخورم جلوی در متروی ازادی ، شب هم پیاده رفتم تا ۱۲ خودم رو رسوندم به میرداماد ، ادم بعضی وقتها خریت میکنه 
خریت هم که شاخ و دم نداره 
حالا اینجا سیب فروش رو پیدا کنید .
این صحرا هم الکی نیشش بازه ، مملکت داریم ها ، برو وبلاگت خودت رو بخون بخند .
 یه ادمی هم مارو کاشته سر صف نون وایی میگه الان میام بعدا میام 
اصلا نیا من الان نوبتم شده یه نون میگیرم میدم به این زن گدا به جون عمت دعا کنه . 
به روح هم اعتقاد داشتی من خبر نداشتم 
تو روح این مملکت با این نون پختنشون . سه تا صلوات خفیف 


زندگی صفر درجه 
کاوه ایریک 
وقتی تمام تقصیر ها به گردن توست 
وقتی تمام حوادث جهان را 
تو رقم میزنی 
هیچ کسی 
به اندازه تو گناه کار نیست 
من حرامزاده شهری هستم 
که دخترانش 
هیچ گلی را خریدار نیستن 

زندگی صفر درجه 
کاوه ایریک 

۲۴ خرداد، ۱۳۹۲

فروشی هستی ؟

 نه اقا ، نه خانم ، این بهانه ها برای یک لحظه دیدن است ، وقتی دلت از دنیا پر است ، میخواهی داخل ماشین بشینی و با صدای بلند اواز بخوانی ، از خیابانها رد بشی ، به چشمهای این ملت نگاه کنی و دروغ بگی که چقدر خوشبخت هستی ، بعد انها حسودی کنند ، وقتی مردم حسود میشن خطرناک تر میشن ، دوست دارند بهت ضربه بزنن ، سعی کنن این سعی کردن هاشون به ادم لذت میده ، این لذت یه شوق ایجاد میکنه در ادم .
سعی میکنی که تمام انچه میتوانی برای این مردم انجام بدی ، برای این بشر تا برای خودت کاری کرده باشی ، اینجا تلاش مثل شعارهای دم انتخابات است که از دهان کاندیدها بیرون میاد .
اصلا حرف جای دیگه است و اینها بهانه برای حرف زدن ، چند روز است که از فیس بوک زده شدم ، نه بخاطر اینکه به حرفهایی که میزنم باور نداشته باشم ، نه فقط بخاطر اینکه کسی بخواهد که نباشی و این نبودن ها به اون احساس ارامش میده .
مقصر منم و این احساس لعنتی ، منم این ... نه من ادم بده هستم که حالا هر کسی دوست داره مشتی بزنه به دهنش .

۲۳ خرداد، ۱۳۹۲

اولین نمایش تاتر پانتومیم در کابل 
نمایش برداشت ازاد از نمایش نامه شازده کوچولو اثر  آنتوان دو سنت اگزوپری به نویسندگی محمد حسنی ( کاوه ایریک ) با بازی صغرا ستایش و کاوه ایریک به تهیه کنندگی کاپیلا مولتی مدیا امروز در کابل به روی صحنه رفت . 
این حرفها خیلی خبری شد اما خبری  است که با سکوت جامعه رسانه ای مواجه شده است و هیچ کسی نیست تا این خبر را نشر کنه و در باره اش بنویسه اما کاری رو که کردم با نهایت استقبال کودکانی مواجه شد که در کابل شهر هذیان های سیاسی زندگی میکنند . 

۲۲ خرداد، ۱۳۹۲

هی تخت بالا و پایین میرود
بزن
روغن به حنجره ات
تصویر نویز دارد
کمی بچرخ دیش ذهنت را
مدونا میخواهد برقصد
مدونای من
سینه بندت را
یادت نرود با خود ببری
قصه من طنابی برای اویزان شدنت نیست .

زندگی صفر درجه
کاوه ایریک 
کجای قصه نشسته ای 
که گرگ امد 
خیالم را برد 
نه بز زنگوله پا ماند 
نه کلاغی به رختواب رسید 
سر کوچه گیر کرده 
لاستیک چینی دلت 
امشب بند بینداز 
گرگی سوار تاکسی نارنجی 
صورتی میچیند قصه هایت را

زندگی صفر درجه 
کاوه ایریک




۲۱ خرداد، ۱۳۹۲

از امشب تصمیم گرفتم که دیگه کمتر برو در مکانهای عمومی و کمتر به فیس بوک سرک بکشم و کمتر به خیابانها برم و کمتر به خودم سر بزنم ، بزار لامصب تو تنهاییش باشه ، اصلا چه دلیلی بر عاشقی هست که بخواهم با کسی قسمت کنم خودم رو ؟
نه این عشق است که مرا از تمام این مکانها به گوشه خانه ام میکشد عقب ، مثل یک لشکر که باید عقب گرد کند تا از بین نرفته است ، اصلا تمام ادمها به جز تعداد معدودی که واقعا دوستشان دارم بگذار دوست معمولی باشن ، اصلا بزار معمولی تر این باشند که بخواهی برایشان دلسوزی کنی ، اصلا ادمهای معمولی این لیاقت رو ندارند ، اگر داشتن که معمولی نبودند . اصلا حرف اون خانم درست است که من تافته جدابافته از این جامعه هستم ، اصلا مگه بده که ادم تافته جدا بافته باشه از این جامعه ؟
من به کنج اتاق میروم و با این عشق میمانم تا زنده هستم ، تا این داغی باشه که دیگر عاشق نشوم ، از ان عشق قدیم که حالا تماس میگیره و احساس دلتنگی میکنه و یا از این عشق که حرفهای مفت یک نویسنده روانی مهمتر از حرفهای من بود ، نه ان ها عشق نبودند ، همین عشق است که تو را به کنج خانه عقب میراند تا بدانی که زخم شمشیر چقدر درد دارد
زخم چرکین خواهد شد و این چرک هر روز و هر شب سر باز خواهد کرد .
مرا به کوی مستان چی کار
من که می نخورده مستم از این ...........

خسته از خود 

هزاران بار تصمیم گرفتم این اخلاق گهی خودم رو بزارم کنار ، اخه مرد حسابی الان تو برای خودت کسی شدی ، نه اصلا این اخلاق را ندارم ، سالهایی رو که خودم التماس میکردم تا سر صحنه فیلم یا تاتری حرفه ای برم ، فقط برای یادگیری و تجربه رو خوب یادم هست ، حتی حاضر بودم برم براشون چای درست کنم و صحنه تمیز کنم تا یاد بگیرم و بعد بتونم کاری خوب انجام بدم ، 
الان هم این جوانان رو که میبینم فکر میکنم که چند سال پیش من هم مثل اینها بودم و حالا اینها نیاز به تجربه دارند و چند تجربه ای که خودم کردم رو با انها شریک میکنم ، 
چند ماه پیش دختر خانمی از هرات رو یک ادمی که چرب زبان بود به کابل اورده بود که میتونه براش کار پیدا کنه و در شرکتش فعالیت های هنری کند ، اونم در زمینه انیمیشن ، بعد ماه ها الافی فهمیده بود که نه این اقا نه کاری میکنه و نه کاری میتونه فقط برای ..... 
از طریق دوستان با این خانم اشنا شدم و بعد از شنیدن ماجرا تصمیم گرفتیم که کاری برایش انجام بدم ، یک فیلم نامه انیمیشن برایش نوشتم و بعد با عروسکهایی که ساخته بود یک انیمیشن فریمی برایش ساختیم و هزینه ای هم از جیب دادیم ، دختر خانم بعد اینکه کارش تمام شد و رفت . 
بعدها شنیدم که گفته من ادم بدی هستم و حرفهای دیگه تا یک هفته پیش جشنواره انیمیشن برقرار شد و با خبر شدم که این خانم همان کار رو به جشنواره داده است . 
خوشحال شدم که موقتی براش پیش امده که بتونه فعالیت بیشتر انجام بده ، در جشنواره یک انیمیشن دیگه هم که من فیلم نامه اش رو نوشته بودم جایزه مقام اول رو گرفت . در طول جشنواره حتی یکی از اینها تماس نگرفتن که دعوت کنند برای نمایش ، بعد همان ها کسانی رو دعوت کرده بودند که ربطی به فیلم و انیمیشن نداشتن . 
باز هم گفتم عیب نداره همین که موفق شدند برام کافی است ، دیروز یکی از انها زنگ زد که برام نمایش و نقد فیلم بگیر در محل فرهنگی که کار میکنم ، من موندم چی بگم به اینها با این همه پررویی ؟ 
سنگ هم سنگ پای قزوین .

باید از خیابانها ، کوچه ها ، حتی پشت پنجره کنار رفت و در گوشه ای به چند سال اندیشید ، به روزهایی که رفت ، به رنگهایی و انرژی هایی که برای بقا گذشته شد .
نه انگار این سرنوشت است که باید تن سپرد بهش و بافته ، جدا بافته شد این سرزمین شوم . از مردم شوم . از انسانهای شوم که سلاخی ات میکنند و مانند گوسفند تیکه تیکه ات را برای دیگشان میخواهند و هر بار که تیکه ای از تو را جدا میکنند برایت اوازی میخوانن که بفهمی احساس است .

زندگی صفر درجه
کاوه ایریک 

کابل یعنی
یک دوست معمولی


زندگی صفر درجه
کاوه ایریک

۱۵ خرداد، ۱۳۹۲

قبول 
من بدم 
مترسکی که دل گنجشکی را میلرزاند 
دکمه های پیراهنم 
اسباب بازی جوجه کلاغ زشت 
دارکوب ها سرم را سوراخ میکنند 
به کرمها اجاره میدهند 
حتی 
لاشخورها 
عاشقانه مرا لیس میزنن 
کلاغها انقدر برای هیچکاک نقش بازی کرده اند 
که بازی های من 
نقش دلقک سیرک است 
برای دلربایی دختر دهقان 
حالا لبخند بزن 
من زمستان را میسوزم 
تو 
گرم شوی 
نسکافه ات را بنوشی 
برای مردی که قصه مرا میگوید 
تانگو برقصی 
با دامنی 
از ساقه های گندم 

زندگی صفر درجه 
کاوه ایریک