۲۵ خرداد، ۱۳۹۲

این صحرا نشسته اینجا میگه دوره خفقان بود نه ؟ 
من چه میدونم بود یا نبود فقط یادمه که نزدیک بود تیر بخورم جلوی در متروی ازادی ، شب هم پیاده رفتم تا ۱۲ خودم رو رسوندم به میرداماد ، ادم بعضی وقتها خریت میکنه 
خریت هم که شاخ و دم نداره 
حالا اینجا سیب فروش رو پیدا کنید .
این صحرا هم الکی نیشش بازه ، مملکت داریم ها ، برو وبلاگت خودت رو بخون بخند .
 یه ادمی هم مارو کاشته سر صف نون وایی میگه الان میام بعدا میام 
اصلا نیا من الان نوبتم شده یه نون میگیرم میدم به این زن گدا به جون عمت دعا کنه . 
به روح هم اعتقاد داشتی من خبر نداشتم 
تو روح این مملکت با این نون پختنشون . سه تا صلوات خفیف 


زندگی صفر درجه 
کاوه ایریک 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر