۳۰ مهر، ۱۳۹۲

موریانه خیابان

موریانه خیابان 



چادری اش گیر کرده است میان دندانهایش و خیابان ها ُ سر میخورد از پله های برقی به زیر چتر مرد ماشه کش ِ پاشنه اش را بالا میکشد و چادرش را مرتب میکند و به تخت میزند . تخت را روی هم چفت میکند و میان ضربه ها جوش میزند دل را ِ قل میخورد میان کاموای همسایه با زبان فرانسوی مرد شمال افریقایی . 

حالا تخت هست خیالبافی هایش که ایستگاه مترسکش را عوض کرده و میان چنین دامن دختر قد بلند برزیلی تانگو را به سبک بچه بازهای قندهار میده میده برقصد . استخوانهایش ریشتر های لبان دختران را اندازه میگیرد و این اخرین زلزله بدون ریش است که از ریشتر پایین تر است و از سوتین قرمز گلابی مرد اهل چک نقد و پول پیش صراف شاهزاده گذاشته . 

دسته دسته لبانش را توی خاک انداز خیس میکند و از چین دروازه های برلین عرق میریزد تا به خیابان میرزا رضای شیرازی برسد و فردوسی را دست بند بزند و مدال افتخار بگیرد . 

سوزن نخ کند و چین چادرش را از خیابان جمع کند . حواسش جمع شود و ضرب در سوتین های فروخته نشده روی کراچی های کنار خیابان شاهزاده بماند . 

عروس را نه دامادی بود نه سرمای خوردگی که هوشش را به بینی بلندش ببرد که ابش تمام جهان را چه کند . چند درصد بدن انسانیش را اب و چند درصد چین ها صورتش را خیابان دندان گرفته است . 

شب بود و او به خیارهای چینی صبح بخیر میگفت و بدرودش را به پاریس میداد وسگان هنوز پارس میکردند و عوعویش فیس بوک را گرفته بود . 

زندگی صفر درجه 

کاوه ایریک 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر