۰۶ آبان، ۱۳۹۲

تکرار یک عشق بند نام ...

تکرار یک عشق بد نام 

نشسته است پشت میز کافه ای در خیابان پاریس و به زبان کوچه پس کوچه های کابل با مجنون از عشق حرف میزند . به تله که می افتد مجنون تمام تقصیر را به گردن لیلا می اندازد که یک روز که برای خریدن شاخه گل رز افریقایی رفته بود با مردی خوش تیپ که تیپ چرمی زده بود اشنا میشود . نامش شیرین و لبانش ترک برداشته از بوسه های نیمه شب در بارهای فرانسه . 
از خسرو گلایه میکند و از خالکوبی مجنون می گوید که روی باسنش کشیده است . میگوید که مجنون عضو گروه همجنس بازان قندهار شده است و شبها روی کوه های تورا بورا دور هم جمع میشود و برای اسامه به روش سرخ پوست های کره شمالی تلگراف میفرستن . 
میگوید که مجنون تیک گردن دارد و هر ده دقیقه یک بار گردنش را به سمت صحرا میچرخاند و لیلا زیر لب لمس میکند . 
میگویند که لیلا پارکینوس گرفته است و این روزها که برای افتتاح مشعل المپیک بینوایان رفته است مشعل را به اشتباه به چاهای نفت شیخ عرب زده است و هر روز تانکر های نفت در خیابانهای بغداد به صورت وایلس منفجر میشود وبعد القاعده های خانه نشین پست فیس بوکشان حملات را به گردن میگیرند و پز میدهند . 
می بوسد لبان مجنون را و کافه تخل سفارش میدهد و با غیبت شیرین کافه هایشان را هم میزنن . 
نشسته ای ... 
بلند میشوم و در خیابان پشت تریبون ایساف قرمز قشنگ دوست داشتنی را میبینم و برایش دست تکان میدهم و با ژنرال بی ستاره ای سر قیمتش چانه میزنم . وقتی فکش را به زمین چسباندم با افتخار سرم را بالا میگیرم و میگویم که خانم را سر فرصت می اورم که پرو کنه تا برای مهمانی شب چند شب قبل لباس تازه داشته باشه . 
سیبیلم را چرب میکنم و استخوان را که تکه های گوشت هنوز ازش اویزان هست به گدای میدهم  . سی بیل را که پشت وانت می اندازم یک راست به سر مزارع حشیش میروم و سر سرکارگرم فریاد میزنم که انارهای امسال چرا اینقدر رنگ پریده هستن . 
از باغ خیارهای همسایه تازگی ها دست برد زده اند و ردش را تا شعرهای حافظ گرفته اند . میگویند شیرین شبها خیار ها را به حمام میبرد و نمیدانند که وقتی بیرون می اید خنده بر لب دارد و پوستش تازه تر شده است . 
فایده این کافه ها به شیرین و لیلا و انجلا هم میرسد و ضررش برای من . 
یک اس ام اس بهانه ای است برای حرفهای تکراری من و تو . 
سلام ... خوبی 
درود ... تو خوبی 
همینجا قصه به اب می افتند و دست و پا میزند و نیروهای دریایی چند کشور متخاصم رودخانه کابل دست به دست هم میدهند . من بوی ابهای صبح جمعه را دوست ندارم و به اب نمیزنم .در خشکی می ایستم و حمام افتاب میگیرم . 

زندگی صفر درجه 
کاوه ایریک 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر