۲۱ اردیبهشت، ۱۳۹۲

گفتگوی دو نفره .



روبه روی من نشسته ای و قاشق رو توی استکان چای تکان میدی .
من : میدونی که از زمان بدم میاد 
تو : منم از ادمهای بی آزار بدم میاد 
من : میخوای وقت زودتر تمام بشه یا ....
تو : این صدا تو رو یاد چی میندازه ؟
من : وقتی گندم زار رو درو میکنند بعد جای مترسک یا کنج انباره یا بازش میکنن و هر قسمتش رو برای یه کاری استفاده میکنند . داره زمستون میشه .
تو : راستی هنوز تعهد داری به حرفهات
من : سوپ جو و رها کردن زمین به حال خودش برای اینکه دم کنه . برای سال بعد اماده بشه بعد یه سری چوب و لباسهای اضافی و یه مترسک جدید
تو : حرف که میزدی خوشم میومد ازت
من : حالا هم حرف میزنم
تو : حالا فقط چرت و پرت بلدی
من : من چرت و پرتام رو گفتم
تو : داشتم برای تو زندگی میکردم
من : برای من تو تخت یکی دیگه ، میتونی با من زندگی کنی ؟
تو : من دیگه برای زندگی کردن پیر شدم
من : منم برای حرف زدن
تو : تو یه ترسو هستی
من : تو همه چیتو از دست ندادی ، شبها یادم میره قبل از خواب مسواک بزنم ، توی تخت وقتی دراز میکشم هیچ فرقی نمیکنه که دهنم بوی بد بده یا بوی خوب
تو : ادمهایی که دهنشون بوی ادکن میدن همیشه برای تخت خواب زندگی میکنن
من : دیرت نمیشه ؟
تو : میترسی ؟
من : ترس
تو : خیلی وقته چیزی از شبهای پل سرخ نمیگی
من : دست پختم خوب شده ، کالباس های وارداتی ادم رو به وجد میاره
تو : داری چرند میگی
من : خیلی وقته نرفتم خرید
تو : تو همیشه توی انتخاب لباس مشکل داشتی
من : به خاطر همین روشن فکر شدم
تو : میدونی تو یه نعمت داری که همه دارند برای تو زندگی میکنن
من : اما هیچ کسی با من زندگی نمیکنه
تو : دیشب بحث مون بالا گرفت ، نمیدونم وسط دعوا یهو شروع کرد به تو فحش دادن ، من .. منم نمیدونم چی شد که .... موقع باندپیچی دستش تو چشام نگاه کرد و گفت که چقدر به تو حسودی میکنه
من : من باید برم هوا که تاریک بشه کوچه ها پر میشن از سگ های گرسنه ، میترسم گازم بگیرند ، اخه تازه گی ها بوی کالباس میدم
تو : بزار من حساب میکنم
من : نمیری ؟
تو : چایی تو نخوردی من هوس کردم چای سرد بخورم
من : راستی دارم جامو عوض میکنم
تو : تو هنوز اونقدر آدم نشدی که جاتو عوض کنی ، فقط باید سعی کنی دست پختت خوب بشه ، به سگها عادت کن
من : باید چاق بشم اخه میگن سگها چربی دوست ندارند
تو : میخوام به خاطر تو زندگی کنم ، پس نا امیدم نکن
سرم رو پایین انداختم و از در کافه که بیرون امدم ، سیگارم رو روشن کردم و زدم به خیابان
بوی تعفن میده خیابان و کوچه ها یا من شامم رو به دست اوردم ، نمیدونم شاید دیگه هیچ وقت بارون نیاد ....

زندگی صفر درجه
کاوه ایریک

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر