۲۰ اردیبهشت، ۱۳۹۲


 حالا چه مارکی رو دوست داری ؟


روی نیمکت محوطه مترو نشسته بودم و اخرین پک سیگار رو که کشیدم ، دو تا ادامس نعنا انداختم بالا . جمعیت از در بیرون می امدند و به سمت ایستگاه های تاکسی و اتوبوس میرفتن ، هنوز داشتم فیلتر رو زیر پام له میکردم که پاهایی نزدیک شد و روبه رویم استاد .
: خیلی وقته منتظری ؟
: نه خیلی ، دوست دارم ، داشتم بو میکشیدم که از کدام طرف میایی .
: بو ؟ اینجا یه در بیشتر که نداره ، خب معلومه از روبه روی میام ، میخواستی پر بزنم و از پشت سرت ظاهر بشم ؟
: تو خودت میدونی من همیشه پشت سرم چشم دارم . 
: خب قراره چی ببریم با خودمون ؟
:یه چیزی که بهمون حال بده ، من میخوام سیگار بیارم ، میگن اون بالا سیگار حال میده ، دیروز مهتاب زنگ زد و گفت من میخوام سیگار بکشم اون بالا ، اما هیچ وقت جرات نکردم برم مغازه و بگم سیگار میخوام .
: پس به مهتاب قول دادی سیگار بیاری ؟ خب منم مثل همیشه اون چیزی رو که دوست داری میارم 
: یعنی تو میدونی من سیگار دوست دارم . 
: دیونه تو هیچ وقت سیگار دوست نداشتی 
: نه دیشب فکر کردم که سیگار میتونه خوب باشه . یه دونه خریدم 
: به به چشمم روشن 
: نه میدونی 
: خب پس من هم سیگار میارم 
: حالا چه مارکی دوست داری 
: مارک 
: اره دیگه هر سیگاری یه اسمی داره 
: اسم ؟
: اسم دیگه مثلا ببین همین ته سیگارها همشون اسم دارند ، میدونی من ... 
: خب میدونی من امدم که بگم ، کابل رو دیدی ؟ میگن دریا داره 
: کابل هیچ وقت دریا نداشته ،
: میدونی دختر بندر، هنوز بندر دیدی ؟ خب ما به چیزهایی کوچیک دلخوشیم 
: ولی زود برگرد میخوام این بار باهات تا قله بیام و توی اون غار که تعریف میکنی برات اواز بخونم 
: این دفعه اخر هست که میام 
: تو یه دفعه تجربه کردی ، رفتی و امدی تغییر کردی ، من طاقت تغییر ندارم . 
: نه فکر نکنم که دیگه بتونم تغییر کنم ، میدونی من انرژی ندارم برای این کارها 
: تو یه دیونه هستی که هیچ وقت نمیشه کنترلت کرد ، مجبورم بیام کابل و از ... 
: کابل جای ادم نیست ، این رو روی یه کتاب خوندم 
: پس به این زودی برنمیگردی . 
چهار سال گذشت ، مهتاب دیشب برام زنگ زد که حالا دکتر براش از مغازه روبه روی خونشون سیگار میخره و دختر بندر هم برای اولین بار رفته بندر رو دیده و فکر میکنه مال اونجاست . 
میگه خیلی تغییر کرده ، میگه تو هم تغییر کردی ، دیگه اون دیونه کوه و صبحانه کله پاچه نیستی . 
میگم انرژی برای تغییر ندارم ، من یه بار تغییر کردم و برای دومین بار غیر ممکن هست ، درست مثل تغییر ژنتیک هست که هیچ وقت ممکن نیست . 
میگه تو هیچ وقت ژنتیک نرمال نداشتی ، دیروز عکست رو دیدم که یه دایره دستت بود ، شب گریم گرفت از اینکه غمیگن هستی و برات یه شمع روشن کردم و صبح کوه بودم ، دو تا سیگار کشیدم ، دکتر خیلی وقت هست صبح ها دیر بلند میشه . 

دارم فکر میکنم که یه ماه کی تموم میشه ؟ حالا من از سیگار بدم میاد ، از دموکراسی ، از حقوق بشر ، از تندروهای مذهبی ، از کمونیست های مرده ، از کنسرت موسیقی ، از نقد کتاب ، از شعر ، از خودم 
دیروز این رو فهمیدم ، خیابان را تا اخر رفتم و هیچ حرفی نزدم ، فقط یه سیگار روشن کردم 
پل سرخ و بعد خونه امدم و باز سیگار کشیدم ، حتی شب حال تایپ کردن نداشتم . 

زمستان بعدی میخوام تمام کتابهام رو بسوزونم و گرم بشم ، قراره برگهای زرد رو جمع کنم و لای کاغذ بپیچم و دود کنم . میخوام سیگار رو ترک کنم ، میگن برگ کشیدن بهتر از توتون کشیدن هست . اونم توی زمستون کابل که سرما مغز استخونت رو میترکونه . 
حالا کابل دریا داره ، همونطوری که بندر صاحب دختر شده . 


زندگی صفر درجه 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر