۲۰ اسفند، ۱۳۹۱

کاوه ، روی شیروانی داغ 

فندک را روشن میکنی و زیر دلت میگیری  ، نفس عمیق میکشی تا روشن شود ، سرت را به سقف میدوزی و به دودی که به سقف میخورد و پخش میشود خیره میشود ، این سوختگی ذهنت هست یا دلت ؟ 
دل میدهی به لبخند و دستهای زنی در کوچه های این شهر و دلت را به چند قدمش خوش میکنی ، به اندازه تفکرت و حرفهایت از زندگی چیزی نمیخواهی ، میدانی که زندگی نکته های کوچک و ساده هست که این چینی هزار پارچه را به هم میچسباند ، هر بار لبت را باز کرده ای با سکوت و سوخته گی همراه بوده است ، سیگارهایی که روی دستانت میگذاری تا دردهایی را بکشی تا دردی را فراموش کنی ، دردها صحبت های ساده و صمیمی بوده اند که دلت را تیکه تیکه کرده اند، 
زمان را فریاد میکشی و روح خسته ات را روی کیبوردها میریزی ، روی مانیتور به نمایشت مینشینن و در کافه شاپی قصه تو بحث دختران کابلی میشود ، 
دختران عاشق زندگی صفر درجه ات میشوند و تو متنفر از این زن دگی  صفر درجه ات، دلت را بغل میکنی ، به بودنش دل خوشی به حرفهای که هیچ وقت اتفاق نخواهند افتاد ، اتفاق افتاده است و تصادف کرده ، شکسته ای ، اینجا در این اتاق ، داخل زندگی صفر درجه ات .
زمان از حرکت باز ایستاده ، احساس ، لبخند ها ، اشکها ، سیاه ، خاکستری  میپوشی و قرمز ماتیک میزنی ، لبخند را سرخ  نگه میداری تا کسی از گوشه و کنار به هوای گنجشکان حیاط خانه شان دانه نریزد ، 
نه زن نیست در این زندگی و نه عشق و هوسبازی ، شخصیت قصه های هزار و یک شب است که شعر میشود و قندهار و هرات و مزار و بامیان میخندد ، فحش میشوند و روزی مردی میشوی میان زمین ، خاکستری میپوشی و لبانت را سرخ میبوسند سنگها ، کلوخ ها ، و ثریایی دیگر متولد میشوی . 
نه این شهر بوی زنانه اش را به دست بادهای شمال و شمال غربی و جنوبی داده اند تا گیسوانش بر سیم خارداردهای غروب بماند این شاید اخرین سکانس فیلم باشد و پایان غم انگیز از  شخصیت هایی که خود را بازی میکنند . 
سیاه ، خاکستری ، سرخ 
دست چپم در میکند ،  تو متولد میشوی ، از میان خرس های قرمز بیرون می ایی و سیبت را گاز میزنی ، تبعید میشوی و هر روز از پشت پنجره چشم به راه بوی زنانه ای میمانی که این شهر را مست کند . 
بوی خوش زن ، کلمات را جابه جا میکنی و اخرین بار روبه روی اینه می ایستی ، چشم میدوزی به چشمان وکیل مدافع شیطان دیوانه ای از قفس  پرید و تو روی شیروانی داغ به سیخ کشیده ای و بوسه ای را بر باد رفته است . 
زندگی صفر درجه 
کاوه ایریک 

۱ نظر:

  1. عالیست من که شفته این طرز نوشتن هستم .......... اسان و گیرا....

    پاسخحذف